كى رفتهاى ز دل كه تمنّا كنم تو را
كى بودهاى نهفته كه پيدا كنم تو را
غيبت نكردهاى كه شوم طالب حضور
پنهان نگشتهاى كه هويدا كنم تو را
با صد هزار جلوه برون آمدى كه من
با صد هزار ديده تماشا كنم تو را
چشمم به صد مجاهده آيينهساز شد
تا من به يك مشاهده شيدا كنم تو را
بالاى خود در آينه چشم من ببين
تا باخبر ز عالم بالا كنم تو را
مستانه كاش در حرم و دير بگذرى
تا قبلهگاه مؤمن و ترسا كنم تو را
خواهم شبى نقاب ز رويت برافكنم
خورشيد كعبه، ماه كليسا كنم تو را
گر افتد آن دو زلف چليپا به چنگ من
چندين هزار سلسله در پا كنم تو را
طوبى و سدره گر به قيامت به من دهيد
يك جا فداى قامت رعنا كنم تو را
زيبا شود به كارگه عشق كار من
هر گه نظر به صورت زيبا كنم تو را
رسواى عالمى شدم از شور عاشقى
ترسم خدا نخواسته رسوا كنم تو را
با خيل غمزه گر به وثاقم گذر كنى
مير سپاه شاه صفآرا كنم تو را
شعرت ز نام شاه فروغى شرف گرفت
زيبد كه تاج تارك شعرا كنم تو را
(فروغی بسطامی)
:: بازدید از این مطلب : 131
|
امتیاز مطلب : 4
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1